خُرَّم بُدی، کنون زِ تو باقی است ردّ خونای دشتِ پُر زِ لالههای پَرپَرِ واژگون
دیوی سیاه آمد و غرقِ بلا شدیبا تیر و ترکش و سپر آمد به اندرون
ای جانِ جهانم، بی تو نتوانمبی رویِ چو ماهت، من پیرِ جوانم
ای هستیِ این دل، سرمستیِ این دلنامِ تو بگویم، با هر ضربانم...